من

The darker the night, the brighter the stars, The deeper the grief, the closer is God!

من

The darker the night, the brighter the stars, The deeper the grief, the closer is God!

سعی میکنم اینجا کمی نور بتابونم. با خودم صحبت کنم. دردل کنم. سنگ و صبور خودم باشم. به خودم حق بدم و از این کارا

آخرین مطالب

روز چهارشنبه به حسین پیام دادم که پایه‌ای بریم سمتی؟ اونم گفت آره. چون دو روز بود ما گشتیم ببینیم کجای شمال خوبه که هم از تهران زیاد دور نشیم و هم بکر و خلوت باشه. از شانس بد یا خوب ما همه جا بارونی و برفی بود. دیدیم که نخیر اگر روی آب و هوا تمرکز کنیم باید بشینیم خونه. من سریع رفتم یه نایلون ۳ در ۴ خریدم که مشکل بارون رو مثلا حل کرده باشم. به حسین گفتم و اونم گفت برای منم بخر. کلا قرار بر این شد که آقا این برنامه کمپ رو میریم تا چادر و قدرت کمپمون رو زیر بارون تست کنیم!

گشتیم دیدیم بله سمت شیرگاه و لفور هم جای خوبی هست و هم دما معتدل به همراه بارون هست. صبح وایستادیم خروجی تهران پارس تا هیچ بزنیم. دو تا خانم نگه داشتن که آدرس بپرسن و ما هم سریع چتر رو باز کردیم و پریدیم تو ماشینشون! میخواستن برن جاده هراز. ماهم گفتیم همون جاده دماوند جدا میشیم ازتون. از اینها که تموم شدیم، یه بنده خدایی نگه داشت و پژو پارس بود. آقا محمد. اهل افغانستان بود. بیست سال بود تو ایران زندگی میکرد و زن بچه اش هم همینجا بودن. مارو سوار کرد. تو راه صحبت کردیم که دیدیم اینم مثل ما شاکی هست از وضعیت ولی خیلی معقول تر. مثلا دغدغه اش این بود که چرا همه چی با یه نرخ گرون نمیشه؟! مثلا میگفت من یه زمین گرفتم اون الان دو برابر شده ولی دلار ۴ برابر. آدم پخته و خوبی بود. عموما دیدی که نسبت به مهاجرهایی که میان ایران هست این هستنش که آقا اینا هیچی بارشون نیست و روزمزد هستن و هیچی زندگی نمیفهمن. اما اگر یک بار با اینها هم مسیر و هم سفر بشید و پای صحبتاشون بشینید(صحبت نه ناله!) اونوقت میبینید که بابا اینا هم مثل ما هستن و اتفاقا بعضا جوهره بیشتری از انسانیت توشون هست. ممکلت داغون، مهاجرت برای کشته نشدن و ....

خلاصه. با چندتا ماشین عوض کردن رسیدیم به شیرگاه. مثل باقی شهرهای شمال بود. کوچیک پر از خونه حیاط دار و آشغال زیاد. تا لفون ۴ هزار تومن میگرفتن ولی ما پیاده راه افتادیم. رفتیم تو راه تخم غاز هم گرفتیم، خدا خدا میکردم که تو راه نشکنه تا بتونم اینو رو آتیش بپزم و بخورم! توی راه سوار مینی بوس کارگرای یه کارخونه ای شدیم. اسمش یادم نیست ولی جمع خوبی داشتن، عین بچه دبیرستانی ها بودن! از فرصت استفاده کردم و یکی از محلی هارو سوال پیچش کردم، تا وضعیت سد رو بدونم که آیا میشه ماهی گرفت یا نه؟ گفت ماهی هاش خوب نیستن، کرم دارن. ولی در ادامه رودخونه بد نیست، سخته گرفتن توی رودخونه.

مارو پیاده کردن تو جاده. تا سه راهی سد لفور چیزی نمونده بود که یه 206 نگه داشت. یه زوج جوونی بودن داشتن میرفتن آبشار و ما گفتیم که میریم سد، بهمون گفتن که سد الان این فصل سال خیلی کچله. بیاید برید آبشار. ماهم از خدا خواسته قبولش کردیم! 

رفتیم با این دوستان تا آبشار اول نرسیده به روستای رییس کلا. یه تنگه متوسط بود که از داخلش آبشاری جریان داشت.

فضای قشنگی هم داشت. سر و صدا هم بود. اگر از سمت چپ آبشار از کنار تخته سنگها حرکت کنید میتونید برید پشت آبشار که نسبتا یه دشت طوری هست. شاید بتونید با کمی کار جایی برای کمپ و چاد پیدا کنید. ولی خیلی سنگلاخی بود و ما هم بیشتر ادامه اش ندادیم.

برگشتیم و اون زوج میخواستن برگردن به روستای قبلی چون اونجا خونه گرفته بودن ولی ما باید پیاده ادامه میدادیم راه رو. کوله هامون رو برداشتیم و راه افتادیم. یه روستای نسبتا متروک بود. چندتا قاطر و گاو و گوسفند بود. حدا اکثر شاید 15 خانوار زندگی میکردن. از روی پل رد شدیم، بعد دیدیم کمی هم وضعیت هوا خوب نیست هم کم کم داره تاریک میشه گفتیم همینجا تا خیلی دور نشدیم کمپ بزنیم و شب رو طی کنیم و صبح حرکت رو ادامه بدیم. آتیش رو روشن کردیم و چادر ها رو زدیم. اون تخم غاز هم در کمال ناباوری سالم مونده بود!‌ اونم خوردیم.







شب بارون زیاد بارید اما داخل چادر ها نیومد. واقعا از چادر کله گاوی راضیم. با اینکه من نایلون کشیده بودم ولی نایلون هم شب کنده شده بوده ولی بازم آب داخل نیومده بود.عالی.

اینا هم صبح ساعت 6 هست، کمی هم یوگا تمرین کردیم بسی چسبید:



خلاصه شب خوبی. صبح موقع جمع کردن چادر ها مشکل داشتیم چون داشت بارون هم میومد ولی نتونستیم اونطور که باید وسایل رو جمعشون کنیم.

خلاصه راهی شدیم از مسیر رودخونه رفتیم به سمت آبشار بزرگه، آبشار جلسنگ(جولسنگ) یعنی درختی که از داخل سنگ رشد کرده باشه. رفتیم حدود یک و نی ساعتم و مسیر مناسبی هم نبود،چون شب قبلش بارون باریده بود و هم لیز بود و هم گل زیاد که خیلی خطرناکتر میکرد.

در نهایت رسیدیم به یه کلبه و اونها هم مارو دعوت کردن داخل. از اینکه شبو زیر بارون مونده بودیم تعجب کرده بودن و باورشون نمیشد! خلاصه چایی خوردیم و کمی گفت و گو بعدش وسایل رو گذاشتیم و همراه یه گروه چهار نفری رفتیم به سمت آبشار.

آبشار قشنگی بود قطعا توی پاییز و بهار زیباتر هم هست.


درضمن اینجا برای موندن توی اون کلبه نفری شبی ۲۵ تا ۳۰ میگرفت. یه پسر باحالی بود اسمش هم رضا بود. صبحونه هم باهم میخوردید و نیم ساعت با آبشار فاصله داشت. خواستید برید بگید تا شماره اش رو بدم بتون هماهنگ کنید. چون کلبه شیر هست ودربست نیست. پنل خورشیدی هم داشت اگر نور بود برق هم خواهید داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۲۱
دیمیتری ایوانویچ

این هفته چهارشنبه میرم شیراز و صبح ۵شنبه اونجام. میخوام کمی شیراز رو بگردم و بعدش برم به سمت بوشهر و ساحل بنود. شب رو هم بمونم اونجا. دوستای زیادی گفتن که ماهم میخوایم بیایم و با هم بریم و.... ولی چیزی که از سفر فهمیدم این بودکه سفر باعث میشه خودم رو بشناسم و خودم رو تحمل کنم. خودم رو بردارم از اینجا ببرم به اونجا. حالا آیا میتونم این کارو بدون دلخور کردن خودم انجام بدم؟ بدون اذیت کردن خودم؟ بدون بی محلی به خودم؟ شاید نه. من اول باید بتونم همسفر خوبی برای خودم باشم بعد برای دیگران.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۰۵
دیمیتری ایوانویچ
گاها نمیدونم ملت چرا اینطور رفتار میکنن. معمولا در این مواقعا به خودم شک میکنم(چرا؟) کمبود اعتماد به نفس نیست دلیلش. دلیلش شاید این باشه که من بیش از اندازه به بقیه حق میدم. و گول ظاهر رو میخورم. نمیدونم چرا واقعا ... ولی اینو مینویسم یادم باشه:
همیشه ذهنت رو روشن نگه دار و نسبت به ایگو خودت آگاه باش ... بعد مواظب ایگو دیگران باش که به تو ضربه نزنن نه اینکه بهشون بفهمونی که آره من ایگو تورو گرفتم! این هیچ مزیتی نداره و غذا دادن به ایگو یارو محسوب میشه... یادت باشه عزیز.

راستی این کتاب در غرب خبری نیست خیلی خوبه انصافا... من کتابای جنگی رو دوست داشتم اما متاسفانه اشتباه رفتم راهه و رفتم خاطرات فرمانده من و دا و اینارو خوندم. اینا تلخیص زیاد دارن. حالت انسانیشون کمه. اونی که به پس از جنگ امیدواره شاید بهرت بجنگه ولی من دوست دارن حالت روخی و روانی اونی رو بفهمم که بغیر از این دنیا و گذشته اش هیچ چیو نداره و چطور میشه این شخصیت پا میشه میره جنگ ... تو که چیزی نداری ؟ با این حساب نصف آدمایی که تو جنگ جهانی دوم مردن همین دسته بودن.
کتاب اینارو خیلی خوب نشون داده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۷ ، ۱۵:۴۹
دیمیتری ایوانویچ

یه بنده خدایی در مورد افسردگی یه صحبتی کرده بود و ویس گرفته بود. گوش دادم و خیلی خوشم اومد. طرف ۳۱ سالش بود و میگفت بهترین دوران زندگیم همین دوسال اخیر زندگیم هستن. ول کنید این چرت و پرتارو که بهترین دوره زندگیتون جوانی و نوجوانی وایناس ... چون تو اون دوره تصمیمات دو نفر که معمولا هم به دوست داشتنی ترین شکل ممکن احمقانه اس روی زندگی شما تاثیر داره. برای کوچیکترین چیز باید اجازه بگیرید و از این داستانا.

کمی دقت کردم دیدم راست میگه. عمر اینطوری نیست ک قسمت خوبش بگذره و بد ماجرا بمونه. تازه خوب ماجرا تو راهه و الان توی بهترین حالت خودت هستی چون تصمیماتی که گرفتی توی هر شرایطی بهترین تصمیمی بوده که به ذهنت رسیده و سر این گذشته نباید خودت رو سرزنش کنی و قبول کن که وقتی اون تصمیمات رو هم گرفتی دنبال یه خوشی یه جایزه ای چیزی بودی که اونم همونجا دریافتش کردی. پس دیگه بزار کنار این داستانای افسردگی و خزعبلات رو. زندگیت رو بکن مرد.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۷ ، ۱۵:۴۶
دیمیتری ایوانویچ

دارم به یه توافق مهم با خودم میرسم! با خودم دارم به این توافق میرسم که آقا من قراره یه مدتی رو با خودم زندگی کنم! پس اینقدر خودمو اذیت نکنم!‌ باو خسته شدم بخدا!

این از پرولوگ دایمیمون!‌

خب. یه کتابی داشتم به اسم /بارهستی/ قبلا چند صحفه خونده بودم ولی خوشم نیومده بود. به نظرم الکی بود اینهمه در مورد روحیات شخصیات دیگه حرف بزنه. اونم اون قسمتی از روحیات که خیلی تاریک و ساده هستن. ولی الان دارم دوباره میخونمش، نظرم تا حد خوبی در موردش فرق کرده. فکر میکنم داره سعی میکنه که این تنهایی رو نشون بده که این شخصیت های متفاوت چجوری باهاش کنار اومدن. یکی هست هی داره این در اون در میزنه تا با یکی باشه. تا بهش میرسه احساس میکنه که هدف و غایتش رو پیدا کرده و اینجاس که نمیتونه سبکی بار هستی رو تحمل کنه و میره باز دنبال خیانت. خیانتی که از اول بچگی باهاش بوده و اولین بار جلوی پدرش به عنوان یه چیزی که باعث میشه خودش شکوفا بشه و هویت پیدا کنه، براش معنی پیدا کرده.

خلاصه کتاب خوبیه.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۷ ، ۲۲:۵۰
دیمیتری ایوانویچ
جندروز پیش از یکی یه انتقادی به خودم شنیدم که جالب بود. میگفت تو حرفت رو نمیزنی توی خودت نگه میداری. کمی که فکر میکنم میبینم راست میگه. نه محل کار نه دوستان بلکه توی خونواده هم من حرفی داشته باشم یا دلخوری برام پیش اومده باشه ترجیحم سکوت هست.
شاید برمیگرده به زمانی که بچه تر بودم. دوران راهنمایی ... یه اتفاقی افتاده بود بین بچه های محل و همسایه که منم مثلا یه کمی مفصر بودم. اما این موضوع رو من گفتم و گناهکار من از آب دراومدم. با اینکه در این حد موضوع سفت و سختی برای من نبود اما خیلی تاثیر بدی روی من گذاشت. نمیدونم چجوری اینو درستش کنم
شاید از این به بعد باید بیشتر حرفم رو بگم و نترسم که ته اش ممکنه خودم مقصر در بیام.
یه مدتی کلا این تو ذهنم بود که همیشه قاتل در صحنه منم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۷ ، ۱۹:۰۷
دیمیتری ایوانویچ

یه موقعی تصوری داشتم از زندگیم که من آدم تنهایی هستم و برا خودم میرم و میام کسی منو درک نمیکنه و ... زمانی که دور و برم پر بود از ادمهای مختلف. اما الان واقعا اون تصوراتم واقعی شدند و میبینم که به اون رویاهام رسیدم. حتی روزای تعطیل هم تنهایی.

داشتم به خونواده فکر میکردم که چقدر منو از تنهایی در میارن. اما با اونها هم مشکلاتی دارم. کلا با هر کسی باشم یه مشکلی خواهم داشت. فکر میکنم طبیعیه اما چرا بعدش کلا قطع میکنم؟ این سوال اصلیه. سریع.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۷ ، ۱۹:۰۳
دیمیتری ایوانویچ
آخرین مطلب این صحفه داشتم سیگارو ترک میکردم ... خخخ. پشمام!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۳
دیمیتری ایوانویچ
موضوعات سریع خاد میشن. توی جنگل های بزرگ برگا اونقدر میریزن  روی هم که موقع پاییز بری انگار پات رفته توی گودال! موضوعات هم همینن. سریع حاد میشن، نباید انباشت بشن، فرض کن حالا چندسال همینطور برگا\ ریخته باشن مثل اون جنگل. یه آتیش کافیه که بری رو هوا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۰
دیمیتری ایوانویچ
من جنبه تشویق و قبول شدن ندارم. یا هم دارم. نمیدونم.
توی نگاه کردن به رفتارم در شرایط مختلف اینطور فرض کن که بایاسی ذهنی رو که مدتها تعقیبش کرده بودم و مدتی طولانی پیش نیومده بوده، درست زمانی که همه چیز  اوکی هست و یه پروموشنی میگیری رخ میده و اصلا نمیتونی مقاومت کنی(البته هیچ موقعی نمیتونی). به این حالت نمیدونم چی میگن اما برام جالب بوده.
البته میشود اینطور هم نگاه کرد که این جریان اصلا ربطی پروموشن و این داستانا نداره ... صرفا داره تو یه سری جریانها میگذره و بایاسه بایستی روی همه اینا یک بار تست بشه ببینه چطوریه جریان ... 
همش ته اش میشه این که آلت دست بقیه ای ... 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۰۳
دیمیتری ایوانویچ